گوشه دنج

اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا...

گوشه دنج

اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا...

گوشه دنج

هرچه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتن اش بهتر است یا نانبشتن اش. حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم که این را که می نویسم راه سعادت است که می روم یا راه شقاوت؟ و حقا که نمی دانم که این نبشتنم طاعت است یا معصیت؟ کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاص یافتمی!.....
عین القضات همدانی/525-492
+ اگر خواندید و حس کردید ثانیه هایتان را هدر داده اید، نگارنده از همین تریبون حلالیت می طلبد.
++اینجا حرف هایی را می نویسم که فکرکرده ام گفتنش بهتر از نگفتنش باشد.پس اینجا "من" را نمی خوانید.چون ممکن است من یعنی ف.قاف مصداق اتم و اکمل "لم تقولون ما لاتفعلون" باشم.

گوشه دنـــج - من ، ایگرگ فرهیخته و ایکس کره ای بین

گول خوردیم آقا !! گول خوردیم !! ما الان سه تا فریب خورده ایم که امکان ضعف کردن هر سه تایمان امشب بالای 90 درصد است . خودم و ایکس و ایگرگ را می گویم.همین الان هم که دارم جمله هایم را سر هم می کنم در سرم احساس دوران دارم. این دومین بار است که ما گول صحنه های قشنگ قشنگ و رنگارنگ یک فیلم را می خوریم و می نشینیم پایش . اولین بار سر فیلم "هرکول" بود . هرچند من از اول فیلم تاکید می کردم که واقعا از شخصیت هرکول داستان بدم آمده . با اینحال نشستیم به تماشا و سر بیست دقیقه به این نتیجه رسیدیم که اول برویم آخرش را ببینیم . رفتیم دیدیم و وقتی خیالمان از سرنوشت هرکول جان راحت شد دیگر انگیزه ای برای تماشای صحنه های خون و خونریزی در خود ندیدیم و پرونده تماشای فیلم هرکول همان لحظه مختومه اعلام شد .

حالا امشب دوباره دور هم جمع شدیم و به پیشنهاد ایکس و تایید ایگرگ ، نشستیم پای فیلم homefront . چشممان به آن چهار تا بادکنک وسط داستان افتاد و گفتیم آخ جان حتما فیلمش جالب است. که خوب طبیعتا نبود . لااقل برای ما سه تا نبود. داستان انتقام و این حرف ها بود که اساسا به گروه خونی ما نمی خورد . هر چند ایگرگ اکیدا اصرار داشت که  "حالا که نشستیم بشینیم تا تهشو ببینیم " من و ایکس که با خشم بسیار در تمام طول فیلم خودمان را به خوردن زغال اخته و آلوچه مشغول کرده بودیم - که بخاطرش الان احساس سردرد و ضعف دارم :| - و به عمر رفته مان وا افسوسا می گفتیم ، پس از گذشت 45 دقیقه از فیلم موفق شدیم ایگرگ را راضی کنیم که دوباره برویم ته فیلم را ببینیم. آخر فیلم هم به این صورت تمام می شد که باباهه حسابی دخترش را قهرمان جلوه داد و برگشت به شخصیت بد داستان گفت : اون ( یعنی دخترش ) تو رو نجات داد !! در حالی که دختره عملا جز نگاه کردن و کمی گریه کردن کار خاصی انجام نداده بود !!

در نهایت فیلم را نصفه رها کردیم ، ایکس شروع کرد فیلم کره ای های لپ تاپش را به من نشان دادن و ایگرگ هم مرتب غر میزد که : من ِ فرهیخته بین شما دوتا چیکار میکنم ؟!!!

ف.قاف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">