گوشه دنج

اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا...

گوشه دنج

اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا...

گوشه دنج

هرچه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتن اش بهتر است یا نانبشتن اش. حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم که این را که می نویسم راه سعادت است که می روم یا راه شقاوت؟ و حقا که نمی دانم که این نبشتنم طاعت است یا معصیت؟ کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاص یافتمی!.....
عین القضات همدانی/525-492
+ اگر خواندید و حس کردید ثانیه هایتان را هدر داده اید، نگارنده از همین تریبون حلالیت می طلبد.
++اینجا حرف هایی را می نویسم که فکرکرده ام گفتنش بهتر از نگفتنش باشد.پس اینجا "من" را نمی خوانید.چون ممکن است من یعنی ف.قاف مصداق اتم و اکمل "لم تقولون ما لاتفعلون" باشم.

از مامان اصرار و از ما انکار. میگفت: "می میرین از گرسنگی! بیاین تو این ظرف پلاستیکی واسه خودتون سحری ببرین." و من و انار میگفتیم: "مامان یک درصد فکر کن غذا راه ندن، اون وقت همین ظرف پلاستیکی میشه بلا! باید همش حواسمون باشه از کدوم در وارد بشیم و کدوم امانتداری تحویل بدیم و... تازه تو اون شلوغی کی میخواد دم سحر بره از امانتداری ظرفو تحویل بگیره و سحری بخوره؟!"... مامان میگفت : "خوب افطار چی؟!..."
آخرش من و انار پیروز شدیم. نفری یک ساندویچ برداشتیم و کمی خرما و میوه و با بسم الله و وجَعلنا مِن بین ایدیهِم سَدّا از گیت ورودی خواهران حرم گذشتیم و رفتیم توی صحن جمهوری. ساعت 8ونیم الله اکبر اذان را که گفتند نماز به سرعت اقامه شد و بعد اعلام شد که از ساعت 9 مراسم شب قدر در صحن جامع رضوی شروع می شود. این نیم ساعت فاصله بود برای افطار کردن. من بطری آب را برداشتم و رفتم تا از سقاخانه وسط صحن آب خنک بیاورم. توی مسیر، جا به جا روی فرش های پهن شده در صحن خانواده ها دور هم نشسته بودند و بسته های افطاری که سر نماز پخش شده بود را به انضمام خوراکی هایی که از خانه با خودشان آورده بودند(و چه بسا مثل ما فکر می کردند که برای داخل آوردنشان محدودیت وجود دارد)، پهن کرده بودند روی زمین و مشغول افطاری بودند. حرم با تمام صحن هایش شده بود یک سفره افطاری بزرگ؛ و همه جور آدمی از هر جای مملکت سر این خوان نعمت نشسته بودند ...
ف.قاف

نظرات  (۸)

۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۱:۴۵ خانم انـــــار
خخخخ توام وجعلنا خوندی؟! من فک کردم فقط خودم خوندم!
پاسخ:
خخخخخ آره لحظه آخر به ذهنم رسید بخونم :دی
۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۳ فاطیما کیان
اونجا که رفتی یعنی تو خود بهشی توی این شب های عزیز من رو دعا کن خانومی امیدوارم که تو ذهنت بمونم :)
پاسخ:
حتما :))))
چه جالب نمی دونستم خانم انار خواهر شماست : )
و چه جالب تر که هر دو پزشکی می خونین : )
***
خوش به سعادت تون!
خیلی دلم هوای مشهد داره!
اگه جایی موند و دیگه کسی نبود براش دعا کنین، برای منم دعا کنید : )
پاسخ:
:) البته انار دندون میخونه :)
حتما :) انشاءالله قسمت همه بشه :)
۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۲ مستر نیمــا .
رفتین حرم میشه لطفن سلام ما رو هم برسونید و واسم دعا کنید.که خیلی محتاجم به دعا
پاسخ:
چشم ... از شما هم التماس دعا داریم :)
۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۷ نیمه سیب سقراطی
خوش به حالتون ! حسودیم شد الان :))
این دفعه رفتین هم باید عکس بگیرین برام ! هم به یادم باشین ! قول ؟؟؟
پاسخ:
انشاءالله :) خدا بخواد دوباره برم حتما به یاد هممممممه تون هستم :)
۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۰ ایزابلا ایزابلایی
سلام واقعا واقعا واقعا دلم حرم خواست
خوش به حالتون
میشه به جای ما هم سلام بدید؟ ما رو هم دعا کنید؟
میشه قدر امشب حرم رو بدونید؟
پاسخ:
حتتتتممماااا :) دعا میکنم هر کی دلش اونجاس زود زود زود خدا قسمتش کنه :)
دلم برا مشهد تنگ شد اساسی
خوش به حالت بانو
پاسخ:
خوشا به حال شماها که عاشقی بلدید .... :)
سلام سلام
خوبی همشهری؟
خوش به سعادتتون (غروب و افطار و شب قدر حرم آقاامام رضا... به‌به)
.
این شبها و روزها برای هم دعا کنیم، شاید استجابت خواسته دوستی منتظر یک آمین از سمت ما باشد. ^_^
پاسخ:
علیک سلام همشهری :) ممنون شمام موقع دعا کردن از ما یادت نره ... :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">