دیروز سر افطار مامان گفت: اگه مثل بچه آدم خرما و سبزی نخوری می کشمت. و لحنش موقع گفتن این حرف آنقدر جدی بود که ترس برم داشت!!
من در غذا خوردن آدم بسیار تنبلی ام. محض نمردن دو لقمه می خورم و بعد که حوصله ام از جویدن سر میرود، از سر سفره پا می شوم و حرص مامانم را درمیاورم. القصه دیروز هم حوالی ساعت 6، که برای انجام پاره ای وظایف به آشپزخانه احضار شدم، جلوی در آشپزخانه سرم بدجوری گیج رفت و مجبور شدم چشمانم را ببندم و تکیه بدهم به دیوار. این صحنه از چشم مامان دور نماند و بعد کلی دعوا که چرا مثل آدم سحری نمی خوری و... البته اهل فن بخوبی می دانند که علت این سرگیجه ابدا افت فشار یا گرسنگی نیست، بلکه این است که بنده از ثواب ماه رمضان تنها به روایت "خواب روزه دار عبادت است" بسنده کرده ام!
گفتم : مامان فلسفه روزه چیه؟! اینکه حال و روز فقیر فقرا رو درک کنیم. خب اگر قرار باشه تا خرخره بخوریم و خودمونو منفجر کنیم، چطوری قراره درکشون کنیم؟!!
مامان خندید و این یعنی من احتمالا تا مدتی از غذاخوردن زورکی راحت شده ام :)