گوشه دنـــج - ناشناختگان 2
مامان بزرگ من شناخت زیادی روی نوه هایش دارد . از جیک و پوک همه شان باخبر است . مدیونید اگر فکر کنید دارم شوخی می کنم . و مدیونید اگر فکر کنید بین این پنجاه و خورده ای نوه بعضی هایشان مهجور واقع می شوند و در سایه باقی می مانند .(البته بحث مظلوم و طفلکی بودن و اینها نیست چون اگر مرا بشناسید در جریان هستید که دو صفتی که در دنیا به هیچ عنوان با من تناسب ندارد طفلکی و مظلوم است ) مثلا مامان و مامان بزرگ دارند درباره کسی صحبت می کنند که از قضای روزگار یک دختر دارد . مامان بزرگ می گوید : ... آره اتفاقا یه دخترم داره همسن همین بچه ها !! بعد رو می کند به من و برای صحه گذاشتن بر حرفش می پرسد : الان شما چندسالتونه ؟! و وقتی کلمه بیست از دهان من بیرون می آید چهره مامان بزرگ یکهو رنگ می بازد و با لحن شکست خورده ای میگوید:
- نه اون هفت سالشه !!!