من و انار و پنج نفر دیگر کنجی از حرم بزرگ را اشغال کرده بودیم و دور از چشم خادم ها دراز کشیده بودیم که چرتی بزنیم.ساعت حدود 5صبح بود و همه مان از فرط خستگی درحال استحضار بودیم. بالای سرمان یک گروه دختر عربی با صدای بلند مشغول حرف زدن بودند. انار چندباری یواشکی به عربی سلیس(!) بهشان گفت: لا اُسخُنو!! (یعنی سخن نگویید!). بعد که خادم حرم سر رسید و اشاره کرد که دراز نکشیم، شروع کردیم به صدا زدن وانیا که دور از چشم همه به دیوار راهرو تکیه داده بود و خواب بود، چون انصاف نبود که ما بیدار باشیم و او خواب!!
دخترعربی داستان نگاهی انداخت به پشت ستون و برگشت سمت ما: نائــمٌ!
القصه... تنها فرد زبان بلد گروه 7نفره ما، یعنی وانیا هم به ما پیوست و با اصرار ما برگشت سمت دخترعربی و گفت: من ایّ وطن؟!
و این شد شروعی بر یک گپ و گفت یک ساعت و نیمه با سه چهار دختر بسیار خونگرم عرب زبان از عراق و عربستان صعودی که دونفرشان دانشجوی دندان پزشکی بودند و یکی شان خانمی حدودا 25ساله که شروع کرده بود به تعریف کردن از مردان ایرانی که: مرد ایرانی خوب! الله واحد! همسر واحد! و به انگلیسی شکسته بسته در توصیفشان میگفت که خوبند چون کیف زنشان را حمل میکنند!!
از دانشگاهشان و شیوه پذیرششان و تبعیضها بین شیعیان و سایر مذاهب گفتند و از انفجارها... به حق رانندگی زنانمان غبطه خوردند و از انگلیسی بلد نبودن ایرانیان نالیدند... میگفتند مکه و مدینه وری اکسپنسیو و مشهد هم! میگفتند دخترهای ایرانی کوچولو موچولو هستند و بانمک! میگفتند عربستان برای ماه رمضان جای خوبی نیست و حسینیه ها بسته است و هرسال ماه رمضان را در مشهد می گذرانند...
ما هم البته بیکار ننشستیم و چندتایی واژه مشهدی یادشان دادیم که بماند!
ما ساعت 7 صبح با یک عکس یادگاری زیبا توی گوشی هایمان از گروه دخترهای عربی جداشدیم و هرچند بعلت خستگی زیاد از زیر بار شرکت در راهپیمایی روز قدس شانه خالی کردیم اما فکر میکنم امروز در وحدت امت اسلام خیلی بی تاثیر هم نبودیم!
دخترعربی داستان نگاهی انداخت به پشت ستون و برگشت سمت ما: نائــمٌ!
القصه... تنها فرد زبان بلد گروه 7نفره ما، یعنی وانیا هم به ما پیوست و با اصرار ما برگشت سمت دخترعربی و گفت: من ایّ وطن؟!
و این شد شروعی بر یک گپ و گفت یک ساعت و نیمه با سه چهار دختر بسیار خونگرم عرب زبان از عراق و عربستان صعودی که دونفرشان دانشجوی دندان پزشکی بودند و یکی شان خانمی حدودا 25ساله که شروع کرده بود به تعریف کردن از مردان ایرانی که: مرد ایرانی خوب! الله واحد! همسر واحد! و به انگلیسی شکسته بسته در توصیفشان میگفت که خوبند چون کیف زنشان را حمل میکنند!!
از دانشگاهشان و شیوه پذیرششان و تبعیضها بین شیعیان و سایر مذاهب گفتند و از انفجارها... به حق رانندگی زنانمان غبطه خوردند و از انگلیسی بلد نبودن ایرانیان نالیدند... میگفتند مکه و مدینه وری اکسپنسیو و مشهد هم! میگفتند دخترهای ایرانی کوچولو موچولو هستند و بانمک! میگفتند عربستان برای ماه رمضان جای خوبی نیست و حسینیه ها بسته است و هرسال ماه رمضان را در مشهد می گذرانند...
ما هم البته بیکار ننشستیم و چندتایی واژه مشهدی یادشان دادیم که بماند!
ما ساعت 7 صبح با یک عکس یادگاری زیبا توی گوشی هایمان از گروه دخترهای عربی جداشدیم و هرچند بعلت خستگی زیاد از زیر بار شرکت در راهپیمایی روز قدس شانه خالی کردیم اما فکر میکنم امروز در وحدت امت اسلام خیلی بی تاثیر هم نبودیم!