حدود بیست سی نفری سر کلاس نشسته ایم. فضا جدی و ساکت است و استاد کارگاه بحث را به جاهای خوبش رسانده. از لایه های فرهنگ میگوید و دارد از این بحث می کند که در فرهنگ عامه "تفریح و سرگرمی" حرف اول را می زند. همه مشغول نت برداری هستند. استاد از پشت میزش با شور و حرارت فریاد می زند : عامه به دنبال تفریح و سرگرمی هستن ... بله!! مردم باید بخندن !!!
هنوز یک ثانیه از حرف استاد نگذشته بود که در سکوت ایجاد شده از طبقه بالای کلاس صدای یک عطسه جانانه "هــــَــپپپپچچووووو...." بلند می شود و همه آن هایی که تا الان با جدیت به چهره استاد خیره شده اند کله هایشان را فرو می برند توی چادرهایشان و کر و کر میخندند. استاد چندثانیه صبر میکند تا بلکه خنده اش را فرو بخورد و بحثش را ادامه بدهد اما نمی تواند. با ته مایه ای از خنده زمزمه میکند : یه صلوات بفرستین...
دو سه نفری صلوات می فرستند اما صدایشان در صدای خنده اوج گرفته سایرین گم می شود :)
+ پی نوشت از نوع خودمهم پنداری مزمن: هنوز یک هفته از نوشتن پست خیام این جانب نگذشته بود که شبکه سه مستندی درباره آرامگاه خیام پخش کرد. من هم حسابی خودم را تحویل گرفتم و برای انار پز دادم که : بُرد مطلبو می بینی؟! و انار هم میگفت: شنیدم فردای روزی که پستتو نوشتی یه تیم اعزام کردن آرامگاه خیام!! حالا امروز که داشتیم توی راهروی مترو قدم می زدیم و فقط یک نفر رفت سمت آسانسور، من گفتم: مثل اینکه مطلب تو هم برد خوبی داشته!! و وقتی رسیدیم طبقه پایین و چندنفر را دیدیم که از آسانسور پیاده شدند، حرفی زدم که هنوز دانشمندان مشغول اندازه گیری میزان اعتماد به نفس نهفته در این جمله هستند : نه ! مثل اینکه اینا اینترنت نداشتن!!
القصه...بنویسید،شاید واقعا اثر داشت!
هنوز یک ثانیه از حرف استاد نگذشته بود که در سکوت ایجاد شده از طبقه بالای کلاس صدای یک عطسه جانانه "هــــَــپپپپچچووووو...." بلند می شود و همه آن هایی که تا الان با جدیت به چهره استاد خیره شده اند کله هایشان را فرو می برند توی چادرهایشان و کر و کر میخندند. استاد چندثانیه صبر میکند تا بلکه خنده اش را فرو بخورد و بحثش را ادامه بدهد اما نمی تواند. با ته مایه ای از خنده زمزمه میکند : یه صلوات بفرستین...
دو سه نفری صلوات می فرستند اما صدایشان در صدای خنده اوج گرفته سایرین گم می شود :)
+ پی نوشت از نوع خودمهم پنداری مزمن: هنوز یک هفته از نوشتن پست خیام این جانب نگذشته بود که شبکه سه مستندی درباره آرامگاه خیام پخش کرد. من هم حسابی خودم را تحویل گرفتم و برای انار پز دادم که : بُرد مطلبو می بینی؟! و انار هم میگفت: شنیدم فردای روزی که پستتو نوشتی یه تیم اعزام کردن آرامگاه خیام!! حالا امروز که داشتیم توی راهروی مترو قدم می زدیم و فقط یک نفر رفت سمت آسانسور، من گفتم: مثل اینکه مطلب تو هم برد خوبی داشته!! و وقتی رسیدیم طبقه پایین و چندنفر را دیدیم که از آسانسور پیاده شدند، حرفی زدم که هنوز دانشمندان مشغول اندازه گیری میزان اعتماد به نفس نهفته در این جمله هستند : نه ! مثل اینکه اینا اینترنت نداشتن!!
القصه...بنویسید،شاید واقعا اثر داشت!