نوشتن از حال، اول یک حال خوب میخواهد و بعدش وقت و بعدترش دست بر قلم و آخر همه اینها کسی را که بخاطرش بنویسی و او بخواند. که بخاطرش بروی توی جمله بندی هایت دقیق شوی و جوری بنویسی که او دوست تر داشته باشد. که بدانی ته ته نوشته ات یک لبخند عمیق نشانده روی لبش و تو همه این ها را نوشته باشی که همین یک لبخند را ببینی.
اینها اگر نباشد، نوشتن تلخ است و انگار کسی تفنگ گرفته باشد بالای سرت که "بنویس" و این آدم را از آنچه نوشته بیزار میکند. و وای به حال نویسنده ای که از نوشته خودش بیزار باشد.
می دانم که نوشته هایم طعم ندارد. نه تلخ و نه شیرین.
+ اسرار غمش گفتم در سینه نگه دارم
رسوای جهانم کرد این رنگ پریدن ها...