بعد از کلی گشت زدن بین قفسه های کتابخانه دانشگاه، سه کتاب را دستچین کردم و با کلی ریش گرو گذاشتن و بحث علوم پایه را پیش کشیدن، تاریخ کتابها را برای سه ماه بعد یعنی همان حدود آزمون علوم پایه زدیم و خلاصه آوردمشان ولایت خودمان. اولی ش "جانستان کابلستان" بود. روایت سفر پر فراز و نشیب رضا امیرخانی خوش قلم به افغانستان که انصافا ارزش خواندن داشت و اواخر کتاب، آنجا که امیرخانی قصد پا گذاشتن به جاده ای را داشت که در دست طالبان بود، حسابی استرس گرفته بودم و خداخدا میکردم امیرخانی به حرف افغان های اطرافش گوش کند و منصرف شود. کوچکترین فایده این کتاب شاید این بود که نگاهم به مردمانی که به قول خود نویسنده فقط با یک مرز کمتر از دویست ساله دیگر هموطن من نبوده اند تغییر کند و شاید حتی صمیمانه تر شود.
دومیش که الان مشغول خواندنش هستم "بلندی های بادگیر" از امیلی برونته است که چندوقت پیش چنین تعریفی درباره اش شنیده بودم: برترین رمان عاشقانه سال! یا همچین چیزی! ولی تا همین لحظه که ده فصلش را خوانده ام عملا جز دعوا و فحش و توهین و نفرت و کینه چیزی در کتاب جریان نداشته و شخصا نمی فهمم با این وضعیت کدام دو نفر داستان قرار است این وسط بهم عشق بورزند؟! حتی از سر عادت بد همیشگی نیم نگاهی هم به صفحات آخر کتاب انداختم و نام دونفر را کنار هم دیدم که شیرین 17،18 سال فاصله سنی دارند از نوع دختر بزرگتر!!!
سومی هم "صدسال تنهایی" گابریل گارسیا ماکز است که انصافا تعریفاتش متواتر است و شک جایز نیست :)
دومیش که الان مشغول خواندنش هستم "بلندی های بادگیر" از امیلی برونته است که چندوقت پیش چنین تعریفی درباره اش شنیده بودم: برترین رمان عاشقانه سال! یا همچین چیزی! ولی تا همین لحظه که ده فصلش را خوانده ام عملا جز دعوا و فحش و توهین و نفرت و کینه چیزی در کتاب جریان نداشته و شخصا نمی فهمم با این وضعیت کدام دو نفر داستان قرار است این وسط بهم عشق بورزند؟! حتی از سر عادت بد همیشگی نیم نگاهی هم به صفحات آخر کتاب انداختم و نام دونفر را کنار هم دیدم که شیرین 17،18 سال فاصله سنی دارند از نوع دختر بزرگتر!!!
سومی هم "صدسال تنهایی" گابریل گارسیا ماکز است که انصافا تعریفاتش متواتر است و شک جایز نیست :)