دخترعربی داستان نگاهی انداخت به پشت ستون و برگشت سمت ما: نائــمٌ!
القصه... تنها فرد زبان بلد گروه 7نفره ما، یعنی وانیا هم به ما پیوست و با اصرار ما برگشت سمت دخترعربی و گفت: من ایّ وطن؟!
و این شد شروعی بر یک گپ و گفت یک ساعت و نیمه با سه چهار دختر بسیار خونگرم عرب زبان از عراق و عربستان صعودی که دونفرشان دانشجوی دندان پزشکی بودند و یکی شان خانمی حدودا 25ساله که شروع کرده بود به تعریف کردن از مردان ایرانی که: مرد ایرانی خوب! الله واحد! همسر واحد! و به انگلیسی شکسته بسته در توصیفشان میگفت که خوبند چون کیف زنشان را حمل میکنند!!
از دانشگاهشان و شیوه پذیرششان و تبعیضها بین شیعیان و سایر مذاهب گفتند و از انفجارها... به حق رانندگی زنانمان غبطه خوردند و از انگلیسی بلد نبودن ایرانیان نالیدند... میگفتند مکه و مدینه وری اکسپنسیو و مشهد هم! میگفتند دخترهای ایرانی کوچولو موچولو هستند و بانمک! میگفتند عربستان برای ماه رمضان جای خوبی نیست و حسینیه ها بسته است و هرسال ماه رمضان را در مشهد می گذرانند...
ما هم البته بیکار ننشستیم و چندتایی واژه مشهدی یادشان دادیم که بماند!
ما ساعت 7 صبح با یک عکس یادگاری زیبا توی گوشی هایمان از گروه دخترهای عربی جداشدیم و هرچند بعلت خستگی زیاد از زیر بار شرکت در راهپیمایی روز قدس شانه خالی کردیم اما فکر میکنم امروز در وحدت امت اسلام خیلی بی تاثیر هم نبودیم!